همه چیز از 598 لعنتی شروع شد...
598 یعنی می شود آرمان انقلاب را در نظر نگرفت
- تاریخ : يكشنبه ۲۹ تیر ۹۹
- ساعت : ۱۹ : ۴۲
پسر خاک بودن افتخار لباس خاکی هاست....(یا ابو تراب(ع))
به نظرم سختترین کار دنیا صحبت کردنه
همه می تونن حرف بزنن
اما نمی تونن درست صحبت کنن
انصافا درست صحبت کردن هم خیلی سخته
جوری صحبت کنی که کسی ازت نرنجه
یا حداقل عزیزانت ازت دلخور نشن
انتخاب واژگان برای رسوندن پیام مهمترین رکن درست صحبت کردنه
و بعد از اون لحن بیان و ادا کردن جملاته
به نظرم اگه نتونیم خوب صحبت کنیم بهتره صحبت نکردن رو یاد بگیریم
وگرنه کسی دور و برمون نمی مونه
خدا به ما توفیق بده وگرنه در تمام زندگی به مشکل می خوریم
قطعا خدا بود و من فقط یک قطعه پازلم
خدایا کمکم کن راه رو گم نکنم
از بی راهه می ترسم...
از زرق و برق دنیا می ترسم
تو از من روی برگردونی من هلاک می شم...
خرداد را همه ماه پر حادثه می نامند
بعضی ها به 2 خرداد می نازند و عشق می کنند... (البته به ماند پایانش 3 تیر بود)
3 خرداد جشن غرور یک پیروزی واقعی گرچه ممد نبود ببینه...
از 14 خرداد بی پدری... از داغ بر دل مانده... از وداع با رهبری آسمانی... از سیخ شدن مو های بدن با شنیدن روح بلند خدا به...
از اشک های جاری و...
حتی 15 خرداد خونین و بصیرت... از بارقه امید... سر آغاز حادثه قرن در یک شهر کوچک...
همه آنها با خوب و بد گذشت...
وهمچنان منتظر برای رسیدن سوم خرداد های بزرگ...
خدایا گاهی فراموش می کنم ریش و قیچی زندگیمو سپردم دست حضرت اباعبداله
شاید برای اینکه سختی و نامردی دوستان را دیدم...
اصلا این را هم فراموش کردم چالش و سختی را هم ازت خواستم تا برای رسیدن به هدفم قوی شوم...
چه خوب هنرمندی هستی
اگر خودم هم می خواستم این چنین دنیایم را زیبا نمی ساختم...
خدایا شکرت برای هر چه دادی...
و بسیار شاکرم که بیشتر از توانم ندادی...
خدا یا جنبه و توانم را زیاد کن
و در راه دینت ثابت قدم و موفق کن...
خدایا خیرت را نصیبم کن
گاهی نه پای رفتن داری
و نه نای ماندن
یه حسِ تلخ
مثل کیش و مات
تو بمان و دگران
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران
دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران